قلبی که در سینه ای دیگر تپید وقتی اهدای عضو میراث خانوادگی شد

قلبی که در سینه ای دیگر تپید وقتی اهدای عضو میراث خانوادگی شد

به گزارش خود درمانی، ابوالفضل، کودکی که با نارسایی شدید قلبی در آستانه مرگ بود، با پیوند قلب به زندگی بازگشت و امروز در سلامت کامل، به زندگی عادی خود ادامه می دهد.


خبرگزاری مهر - گروه سلامت: هیچ گاه فکر نمی کردم دل دردهای گاه به گاه پسرم، روزی ما را به اتاق عمل پیوند قلب بکشاند. ابوالفضل همیشه سالم بود. فقط چند بار از درد شکم و حالت تهوع شکایت کرده بود. اولش فکر کردیم چیز خاصی نیست، ولی وقتی خودم اصرار کردم سونوگرافی بگیرند، گفتند کبدش بزرگ شده. بعد که آوردیمش تهران، تازه فهمیدیم مشکل از قلبش بود. دکتر اظهار داشت: «ضربان قلبش زیر ۲۰ درصده…» همون جا دنیا روی سرم خراب شد. او مکث می کند. انگار خاطره آن لحظه هنوز مثل خاری در دلش نشسته، سپس، بی آنکه سوالی پرسیده شود، به روزی برمی گردد که همه چیز برایش تغییر نمود. در ذهنش مرور می شود. نگاه مادر به نگاه فرزندش دوخته می شود. از روزی که ابوالفضل باردیگر به زندگی برگشته، ۷ سال می گذرد. ابوالفضل می گوید: اون روز یادمه. همه چیز تار بود. ولی بعدش که از دستگاه جدا شدم، حس کردم یه قلب جدیده تو بدنمه. تا پیش از اون نمی دونستم پیوند دقیقاً چیه. فقط می دونستم برگشتم… برگشتم به زندگی. مادرش لبخند می زند و می گوید: «این قلب فقط یه عضو نبود. یه نور امید بود که به خونه ما برگشت. یه زندگی باردیگر. به همین خاطره که ما همه مون کارت اهدای عضو گرفتیم. چون کسی به ما زندگی داد، ما هم باید آماده باشیم زندگی ببخشیم.»

شروع ماجرا…

از مادر می پرسم علایم ابتدایی بیماری ابولفضل چه بود؟ مادر ابولفضل می گوید: ابوالفضل از دوران کودکی هیچ مشکلی نداشت و بطورکامل سالم بود تا حدود ۸ یا ۹ سالگی که ناگهان بیمار شد. هیچ علامت قلبی آشکاری در او دیده نمی شد؛ تنها از دل درد شکایت داشت. یکی دو بار در شهر خودمان به پزشک مراجعه کردیم، اما تشخیص دقیقی داده نشد و با اصرار خودم درخواست سونوگرافی شکم کردم، چونکه ابوالفضل از درد شکم و حالت تهوع مکرر رنج می برد. بعد از انجام سونوگرافی، مشخص شد که کبد او بزرگ شده است. وقتی به تهران آمدیم و به بیمارستان مرکزی مراجعه کردیم، متوجه شدم نبض گردن ابوالفضل بسیار ضعیف است. با خودم گفتم اگر قلبش سالم می باشد، چرا چنین نبض ضعیفی دارد؟ به این علت درخواست اکوکاردیوگرافی کردم. پزشک متخصص بعد از انجام اکو اعلام نمود که عملکرد قلب او خیلی پائین است و به خاطر ضعف شدید پمپاژ، خون رسانی به بدن به درستی صورت نمی گیرد و همین مساله موجب بزرگ شدن کبدش شده است. در آن زمان ما در یکی از شهرستان های اطراف تهران زندگی می کردیم. وقتی برای اولین بار به بیمارستان مرکزی تهران رفتیم، عملکرد قلب ابوالفضل زیر ۱۰ درصد بود. پزشکان احتمال پیوند قلب را مطرح نمودند. اما با شروع درمان دارویی، به تدریج وضعیت بهتر شد و عملکرد قلب افزایش پیدا کرد. آن قدر که پزشکان گفتند دیگر نیاز به پیوند نیست، برای اینکه داروها اثرگذار بوده اند.
مادر درباره ی مدت زمان انتظار فرزند برای دریافت قلب توضیح می دهد: مدتی در بیمارستان بستری بودیم و بعد از مرخصی، نگرانی من بازهم باقی ماند. دائم نگران بودم که اگر ابوالفضل روزی نیاز به پیوند پیدا کند، کاش زودتر نامش در فهرست پیوند ثبت گردد. من آن زمان نمی دانستم که پیوند برمبنای نوبت زمانی انجام نمی شود؛ تصورم این بود که مانند صف های عادی، فقط باید منتظر ماند. چند ماه بعد، وضعیت ابوالفضل باردیگر رو به وخامت گذاشت و او را مجدداً به بیمارستان بردیم. پزشکان با درمان های مرسوم تلاش کردند حال او را بهبود دهند. اما من چند بار به دستیار پزشک گفتم که اگر پیوند لازم است، نباید وقت را از دست بدهیم. آنها پاسخ دادند که حالش بهتر شده و درحال حاضر نیاز به پیوند نیست.

ملاقات دکتر مهدوی بهترین روز زندگی ام بود

یکی از دوستانم، که فرزندش در همان بیمارستان توسط دکتر مهدوی با موفقیت پیوند قلب شده بود، دکتر مهدوی را به من معرفی نمود. اظهار داشت که او پزشکی برجسته و انسانی دلسوز است. من با تردید و نگرانی، خصوصاً از طرف پدر ابوالفضل که نگران تغییر پزشک معالج بود، تصمیم گرفتم ابوالفضل را نزد دکتر مهدوی ببرم. همان روز به ابوالفضل گفتم: «با توکل به خدا می رویم»، و او نیز با زبان شیرین کودکانه اش اظهار داشت: «مامان، توکل بر خدا، بریم.»
آن روز که دکتر مهدوی ابوالفضل را معاینه کرد، از بهترین روزهای زندگی من بود. پس از همه سختی ها، او به ما امید داد و با روحیه ای مثبت به ابوالفضل اظهار داشت: «نگران نباش، خوب می شی.» این جمله، نوری از امید در دل ما روشن کرد. ابوالفضل آن زمان بسیار لاغر و ناتوان شده بود، نمی توانست حرکت نماید و با وجود مصرف دارو، بهبودی حاصل نشده بود. دکتر مهدوی او را بستری کرد و آزمایش ها و ام آرآی های لازم را انجام داد. سپس اظهار داشت که ابوالفضل نیاز به پیوند قلب دارد و حتی اگر مدتی با داروها بهتر شود، در نهایت چاره ای جز پیوند نیست. از آن روز به بعد، زندگی ما تحت نظارت مستقیم او شکل جدیدی گرفت و امید به خانه ما بازگشت.

از مشکل کبدی تا ضربان زیر ۱۰ درصد

خانم محمدی ادامه می دهد: وقتی ابوالفضل را برای بستری بردیم، در ابتدا تصور می کردیم مشکل کبدی دارد. اما وقتی پزشک گفت عملکرد قلبش زیر ۱۰ درصد است، انگار دنیا روی سرم خراب شد. تصور کنید مادری که فرزندش همیشه سالم بوده، حالا با یک دل درد ساده به بیمارستان آمده و با چنین خبری روبه رو می شود… واقعا لحظه ای خیلی مشکل بود. اما روزی که ابوالفضل برای پیوند به اتاق عمل رفت، همه پشت در اتاق پر از نگرانی و اشک بودند. اگرچه همه ترسیده بودند، من ناخودآگاه احساس می کردم پسرم سالم برمی گردد. شاید این حس امید را از دکتر مهدوی گرفته بودم، چون ایشان همیشه با روحیه و انرژی مثبت خود، به ما قوت قلب می دادند. همین امید بود که موجب شد با آرامش منتظر بمانم. در تمام آن هفت، هشت ماهی که ابوالفضل در فهرست پیوند بود، شب ها گریه می کردم. اما روز عمل، هیچ اشکی نریختم و فقط امید داشتم و توکل به خدا. خوشبختانه، عمل موفقیت آمیز بود.

آیا برای پیوند باید منتظر ماند؟

از خانم محمدی پرسیدم؛ چه مدت در نوبت قلب بودید؟ حدود یک ماه. بعد از آنکه دکتر مهدوی تشخیص قطعی داد، تنها حدود یک ماه طول کشید تا وضعیت ابوالفضل بدتر شد و خدای بزرگ قلبی را برای او فراهم نمود. روزی که با ما تماس گرفتند و گفتند آماده باشیم، من خودم در بیمارستان بودم و ابولفضل بستری بود. بامداد به اتاق عمل بردند و پس از هفت یا هشت ساعت، ابوالفضل از اتاق عمل بیرون آمد. آن ساعات سخت ترین لحظات عمر ما بود، اما خدا را شکر که نتیجه اش عالی بود. ابوالفضل بیشتر وقتش را در بیمارستان می گذراند. هر بار که مرخص می شد و به خانه بازمی گشت، باردیگر حالش بد می شد و مجبور بودیم بستری اش نماییم. اما از وقتی پیوند انجام شد، ورق زندگی مان برگشت و رنگ آرامش گرفت.

اهدای زندگی؛ میراث خانوادگی شد

من واقعا از خانواده های اهداکننده سپاسگزارم؛ دست شان را می بوسم. آن قلبی که اهدا شد، فقط یک عضو نبود؛ یک زندگی بود که به خانواده ما و به جامعه بازگردانده شد. امیدوار هستم هیچ مادری در چنین شرایطی قرار نگیرد. اما پس از این تجربه، همه ما کارت اهدای عضو گرفتیم. حتی ابوالفضل، با همان زبان کودکانه اش، اظهار داشت: «برای منم کارت بگیرین.» خانواده و اقوام ما نیز با این مساله آشنا شدند و برادرم هم گرفتار سانحه ای شد و فوت کرد و اعضا و چشم های وی را هم اهدا کردیم. هر روز که چشمم را باز می کنم، خدا را شکر می کنم و از خانواده اهداکننده قدردان هستم و ما همیشه خودرا مدیون آنها می دانیم. زندگی ما پس از پیوند زیباتر و پررنگ تر شد. قبل از آن امیدی نداشتیم، اما حال سراسر نور و امید است.

حالا حال ابولفضل خوب است

بعد از عمل، ابوالفضل حدود ۲۴ ساعت روی دستگاه بود؛ ساعاتی بسیار حساس. اما فردای آن روز، با لطف خدا، او توانست از دستگاه جدا شود و پزشک نیز اعلام نمود که حالش خوب است. خانم محمدی اضافه کرد: من، به عنوان مادری که فرزندش عضو دریافت کرده، از صمیم قلب از خانواده های اهداکننده سپاسگزارم. هیچگاه آرزو نمی کنم هیچ انسانی گرفتار مرگ مغزی شود، اما امیدوار هستم آنهایی که در چنین شرایطی قرار می گیرند، بدانند این پایان نیست؛ بلکه آغازی باردیگر برای چندین زندگی است. اگر ابوالفضل پیوند نمی شد، شاید خانواده ما از هم می پاشید و زندگی مان به تاریکی می گرایید. از تمامی تقاضا دارم که اهمیت این مساله را درک کنند و کارت اهدای عضو تهیه کنند. این تصمیم، نجات دهنده است. ما در راه درمان با مشکلات زیادی روبه رو شدیم. داروهای ایرانی برای ابوالفضل مناسب نبودند و موجب عود بیماری می شدند، اما با مصرف داروهای خارجی حالش بهتر شد. البته کمبود دارو نیز از مشکلات بزرگ بود، اما خوشبختانه انسان های نیکوکار کمک می کردند و من هم اگر داروی اضافه ای داشته باشم، به نیازمندان می دهم.

تمامی مراحل پیوند و داروها رایگان بود

وقتی خبر پیدا شدن قلب مناسب را شنیدیم، سرشار از ترس و امید بودیم. ولی حال که ابوالفضل با سلامت زندگی می کند، هر روز را با شکر و سپاس به درگاه خداوند می گذرانیم. حتی برادرم که سال قبل فوت کرد، اعضایش را اهدا کردیم و از این تصمیم آرامش زیادی گرفتیم. کادر درمان مانند خانواده ای دوم برای ما بودند. هنوز هم که به بیمارستان می رویم، با مهربانی از ما استقبال می کنند. درباره ی دکتر مهدوی باید بگویم که ایشان برای ما مانند یک پدر بودند. اگر او نبود، ابوالفضل امروز در کنار ما نبود. از ایشان و تیم شان، بابت علم، صبر، مهربانی و دلسوزی شان از صمیم قلب سپاسگزارم.

حال ماجرا از زبان ابولفضل بشنویم…

ابوالفضل می گوید: «من اصلاً نمی دونستم پیوند یعنی چیست!». آن موقع همه چیز برایم عجیب بود. واقعا نمی دونستم باید چه کاری انجام بدم.

بعد از اون دیدار، باز هم با دکتر مهدوی دیدار داشتید؟

ابوالفضل پاسخ می دهد: بله، هر چند وقت یک دفعه او را می بینیم، داروهایم را تجویز می کند، معاینه ام می کند. فقط چند وقت پیش شنیدم که شاید برای همیشه از ایران بره و ناراحت شدم و چندی بعد متوجه شدم که مقرر است در ایران بمانند و بسیار خوشحال شدم ولی اگر از ایران بروند نیز حتما دستیارانی هستند که جای ایشان را بگیرند.

به نظرت سخت ترین لحظه ای که توی این مسیر داشتی، کِی بود؟

ابوالفضل پاسخ می دهد: همان شبی که به عنوان یک بیمار منتظر بودم… ابوالفضل حالا دیگر نه فقط زندگی می کند، بلکه زندگی می سازد. وقتی از او می پرسم: از خودت برایمان بگو، الآن چه کاری انجام می دهی؟» با همان صداقت و آرامش همیشگی اش جواب می دهد: به مدرسه، کلاس و باشگاه می رم… زندگی می کنم. لبخند روی لبم می نشیند. این همان ابوالفضلی ست که روزی زندگی اش به نخ نازکی بند بود. می پرسم: کار هم می کنی؟ می گوید: بله؛ پدرم نانوایی دارد و من هم فروشنده هستم.

چقدر این جمله ساده، بوی زندگی می دهد

می پرسم: برنامه ات برای آینده چیست؟ مکث می کند. نگاهش جدی تر می شود. می گوید: مسئولیت دارم. باید کاری کنم که به همه ثابت شود اهدای عضو بی فایده نیست. می خوام آینده خوبی داشته باشم تا آن هایی که به من زندگی دادند، خوشحال باشند و خودم هم باید سالم بمانم. سکوتی کوتاه میان مان می افتد. بعد با چشمانی که برق می زنند، ادامه می دهد: به کامپیوتر علاقه دارم و اگر بتوانم یک مغازه کامپیوتری باز کنم، خیلی خوب می شود. و من، در دل، به کودکی که با قلبی اهدایی، حالا قلب دیگران را روشن می کند، افتخار می کنم.

1404/02/31
13:21:03
5.0 / 5
142
تگهای خبر: آزمایش , امداد , اهدای عضو , بیمار
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۱
خود درمانی خود درمانی
selftherapy.ir - حقوق مادی و معنوی سایت خود درمانی محفوظ است

خود درمانی

درمان و بهداشت
خود درمانی کلید تغییر، در دستان شماست